ساق جوراب شلواریاش گیر کرد به خارشتری و پاره شد. پشت تخته سنگ که رسید نشست به بررسیی جوراب. یک سوراخ به اندازهی یک اسمارتیس باز شده بود و خون ریز ریز روی پوستش ردیف قلمبه زده بود بیرون. ریز ریز. صدای خنده ی المیرا از دورتر میآمد. کف دستش را فشار داد روی خراش…Continue reading اول فقط صدایش بود.
ماه: مرداد ۱۳۸۸
همیشه ماندگار من باش!
سخت است. هر طوری که بخواهی بنویسی سخت میشود. بند میآید. خوب سخت است. نه حتی مثل «کوری» که بشود یکهو تمام دنیا، تمام «هستی» برابرت سفید بشود. نه! تمام آنچه در رَم و رام گوگولههایت ذخیره شده است یکهو، دیلیت شود. یعنی یکهو مثل همان یکهویی صبح اول خرداد ۸۰ که بیدار شدم و…Continue reading همیشه ماندگار من باش!
قراری در بیقراریام باش!
قرارمان این نبود که شد. قرار نبود. اصلاً قراری نگذاشته بودیم، گذاشته بودیم؟ اگر گذاشته بودیم محال بود یادت برود. بگذاری بروی و بعد دلخوری باشد و دلسردی [و سرخوردگی شاید]. وقتی جا میمانی. وقتی حس کنی از خاطری محو شدهای. از دلی رخت بربستهای. دلی که داشتی. خاطری که آلوده بودی. وقتی هر چه…Continue reading قراری در بیقراریام باش!
تو باش. من بود.
تو، میان آینه بنشین. من سراغت را از باد میگیرم. چشمهایت حصار دریاهای دور. دلم ساحلی. لبهایم مانعی. تلهای. حیلتی. دستهایت را. تو، کنار شمع بسوز. من به بوی حضورت مست. جامی شو. تشنهْ لبهایم. تشنه چشمهایم. تشنه دستهایم. تو بادهای باش. من سر مستیات. من مستیات. هشیاریات. من خستهگیی پس از مستیات. من کهنهگی…Continue reading تو باش. من بود.
در سرم سودای جامی بیزوال*
دستهایت را به من بده. عادت کردهام به سرمای کشندهی آن دستها. آن شانهها. چند وقت شده است که نیامدهای کنار بلندترین پنجرهی عالم. پشت رقص پرده و شب. چند وقت شده است که ننشستهام رو به روی تو، چشم در چشم. دست در دست. پشت رقص دو زلال. یکی راکد. یکی جاری. نگاههامان گره…Continue reading در سرم سودای جامی بیزوال*
موتیفات مردادانه!
۱. خیلی وقت است موتیفی ننوشتهام و دلمان لک زده بود برای «موتیفات تابستانی»! ۲. میدانی؟ امروز، نه! امشب. چند ساعت پیش که با مادر داشتیم توی تاریکیی دلنشین یک شب مهتابی به خانه نزدیک میشدیم، انگار که تصویری از مقابل چشمانم گذشته باشد. نه! در حال جان گرفتن باشد، «تو» را دیدم. چهرهات رنجور…Continue reading موتیفات مردادانه!
یکهو هوست کردم!
دعوت شده بودم (+) برای خودم نامهای بنویسم. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام سوسن. حال من خوب نیست. از حال تو چه خبر؟ از همهی دلتنگیهایت، عجول بودنت. از خودت چه خبر؟ چند وقتی است که مدام هوس میکنم برایت بنویسم. کاغذ و قلم را میکشم بیرون و مینشینم و به شتاب ِ عقربک ِ ساعت رو میزی…Continue reading یکهو هوست کردم!