«سودا»، خوشگل نبود. گستاخ بود. با گستاخی تلقین میکرد که زیباست. زیباییاش وحشیانه و بیپروا بود. خیلی راحت اظهار میکرد که آمده است دانشگاه تا شوهر پیدا کند. آنهم نه هر شوهری. خیلی زود، خیلی از دختران هم سن و سال، پیرامونش جمع شدند و فهیمه یکی از آنها بود. با این تفاوت که فهیمه…Continue reading سه تا بودند: شکارچیان عشق
ماه: اردیبهشت ۱۳۸۹
یک جفت جوراب برای تمام عمر
از سال بعد، از زهرا و فرزانه و رقیه جدا شدم. رقیه و فرزانه با بچههای هم دورهای خودشان، رفتند طبقه چهارم خوابگاه که نسبت به طبقات دیگر آرامش و سکوت خاصی داشت که مورد علاقه دانشجویان سالهای آخر پزشکی و پرستاری بود. زهرا یادم نیست دقیقاً رفت به کدام طبقه ولی من همچنان در…Continue reading یک جفت جوراب برای تمام عمر
موتیفات نمایشگاهی از نوع کتاب
۱. چهارشنبه، نزدیک ساعت دوازده ظهر بود که دیگر با تشویق منیر، تصمیم گرفتم بروم تهران. بعد یکهو آنقدر سریع همه چیز مهیا شد برای رفتن که خودم نگران شدم! یعنی شیوا، بلیطهایم را اوکی کرد و منیر مرخصیام را رد کرد و خودم هم نشسته بودم و رفته بودم توی فکر که اگر زمین…Continue reading موتیفات نمایشگاهی از نوع کتاب
فرزانه و لیوان پا فیلیاش
ترم اولی که بودم، در اتاق ۲۱۹ با زهرا و فرزانه و رقیه هم اتاقی بودم. زهرا هم مثل خودم ترم اولی بود و دانشجوی بهداشت محیط. فرزانه و رقیه دانشجوی ترم شش پرستاری. سال بالایی. اخمو. خودخواه و از دماغ فیل افتاده. در ستاد دانشگاه علوم پزشکی ارومیه با زهرا دوست شدم. بنا به…Continue reading فرزانه و لیوان پا فیلیاش
سه برادر بودند … مثل تمام برادرانی که سه بودند
سه برادر بودند. ابتدا برادر کوچکتر را دیدم. بعد برادر وسطی را و آخر سر برادر بزرگتر را. برادر بزرگتر را به اندازه تاریکی سایهای دیدم که کنار زنی ایستاده بود به تماشای قفسههای کتابخانه. برادر وسطی، را دو سه بار بیشتر ندیدم. قدش بلندتر بود و قیافهاش سادهتر و البته زیبا. محمدرضا کوچکترین برادر…Continue reading سه برادر بودند … مثل تمام برادرانی که سه بودند
کوردلیاهای بینوای تمام شاهلیرهای عبوس
طباطبایی را اولین بار توی خوابگاه بوستان انقلاب ارومیه دیدم. وقتی اولین کاریکاتورم در پانل ِ خوابگاه نصب شد، بچههای انجمن اسلامی و بسیج و نهاد نمایندگی ریختند سرم که بروم باهاشان همکاری کنم. طباطبایی از نهاد نمایندگی رهبری بود. انتخابی که آن موقع کردم، ملهم از پشتنویس کتابهای شریعتی بود:انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و…Continue reading کوردلیاهای بینوای تمام شاهلیرهای عبوس
و آقای شاه لیر حسود بود
آقای زندی با تمام تبحری که در نقاشی داشت، باز هم گرفتار همان حسادتی بود که تمام مردان ِ پیر در مواجهه با یورش ِ خودخواهانه مردان ِ جوان از خود بروز میدهند. مرد جوانی که چند هفته بعد ما در گالری پیرمرد اخمو دیدیم، سامان زندی بود. زندی بود. مرد جوانی که مثل تمام مردان…Continue reading و آقای شاه لیر حسود بود