پشت دروازه دانشکده دندانپزشکی منتظر اسنپ بودیم و من داشتم برای الهه تعریف میکردم که ۲۳ سال پیش آمدم بیمارستان امام خمینی که همین بغل است و آنقدر افسرده بودم که وقتی متصدی ام آر آی از من پرسید اسم دکترت چیست چند بار تکرار کردم «آ» و یادم نیامد که اسم دکترم چیست. تا…Continue reading خیابان دلتنگی کدوم وره؟
برچسب: دکتر آیرملو
جز صحبت عاشقان و مستان مپسند / دل در هوس قوم فرومایه مبند
«دیگه نظم خونه از دستم خارج شده.» این را با صدای بلند گفتم بعد به فکر رفتم. این دومین خانهای است که نمیدانم وسیلهها کجا هستند. نمیتوانم تصویر کلان از سامان خانهام ذخیره کنم چون هنوز در آن نچرخیدهام. تمام پوشه بندی و نظم و حفظ مدارک بهم ریخته. اصل و حتی کپی مدارک بیمایام…Continue reading جز صحبت عاشقان و مستان مپسند / دل در هوس قوم فرومایه مبند
شانزده تا
روز بعد فیلم بود واقعاً. روز قبل امیر سرنگ ۵۰ یادش رفته بود بگیرد و دوستم مجبور شد ده بار دارو را با سرنگ ۵ سیسی انتقال بدهد به سرم. اینبار داروخانه جای سرنگ معمولی ۵۰ سیسی، سرنگ گاواژ داده بود. دوباره طفلک امیر برگشته سرنگ ۲۰ گرفته و ریتوکسیمب را منتقل کرد به سرم.…Continue reading شانزده تا
پانزده تا
سری قبل بعد از آن انفوزیون پر ماجرا، فکری شدم با دکتر آیرملو مطرح کنم به جای ریتوکسیمب، مثل سابق متوتروکسات بخورم. گفت فرصت بدهم تا دربارهاش فکر کند. اما خودم چند ماه بعد به این نتیجه رسیدم با اوضاع معده و هیولا، بهتر است قید متوتروکسات را بزنم. لذا هیچ صدایش را در نیاوردم.…Continue reading پانزده تا
بوتاکس و اماس: تجربه شخصی
یکم. سال ۸۶ یک زنبور عسل بینوا پایم را نیش زد. دو روز ساق پایم ملتهب و سنگین بود تا اینکه خواهرزادهام شکاف کوچکی ایجاد کرد و با مکیدن نیش را بیرون کشید. بعدها که بحث زنبور درمانی در اماس باب شد نمیتوانستم درک کنم چطور درد نیش دهها تا صدها زنبور عسل بینوا را…Continue reading بوتاکس و اماس: تجربه شخصی
کت جادویی کاش تن من بود
اسپاسمهایم خیلی شدت گرفتهاند. محکمترین بالش را با مغزی و فیلینگ سخت درست کردیم گذاشتیم لای زانوهایم، شد ساعت شنی. میتوانید تصور کنید؟ درد اسپاسم به تنهایی به کنار، سفتی بالش هم به استخوانهای ران فشار میآورد انگار که الساعه است بشکنند. کارد به استخوانم رسید. دکتر آیرملو گفت میتوانیم بوتاکس را امتحان کنیم. منشی…Continue reading کت جادویی کاش تن من بود
آه از تمام راههای رفته و تلاشهای کرده
زاناکس بعد سالها دارد مینویسد. نوشته: «روزگارم آسان نیست. این را از چهار صبحها که بیدار میشوم میفهمم . تراپیست امروز با یک مثال ساده توی رگهای دستم دیازپام تزریق کرد. حس کردم دنیا تار و تار و تارتر شد کم کم . یک حالی شبیه اینکه دارم بیهوش میشوم. اما کاملا به هوش بودم…Continue reading آه از تمام راههای رفته و تلاشهای کرده