کاشی ۲۱ بن‌بست خیام

از نوشته‌های دو روز گذشته وبلاگهایی که در فیدلی دنبال می‌کنم نمی‌شود دل کَند. آنقدر شیرین و پر استعاره هستند یا انگار از زبان تو نوشته شده باشند. مثلاً خاله آذر دو تا پست نوشته یکی از یکی دلبر. پست پاییز دریای بندر انزلی را اینطور شروع کرده: «بیست‌و‌دو‌ یا بیست‌و‌سه ساله بودم، همراه پدر…Continue reading کاشی ۲۱ بن‌بست خیام

یالان دنیا

قاب‌ها، درها، دیوارها، طاقچه‌ها… حتی جای سوراخ میخ‌ها روی دیوار. برای ما آدمهای معمولی چیزی نمی‌ماند. جز در پس پس خاطرات آن هم وقتی عکسی را تماشا کنی یا شنونده/گوینده خاطره‌ای مشترک با آشنایی باشی. دیر یا زود آدمها می‌میرند و خانه‌ها خراب می‌شوند و خاطرات فراموش. برای این هیچ می‌جنگیم. برای این هیچ می‌جنگند.…Continue reading یالان دنیا

حال خواب‌هایم ترش و تر

با بدنی سفت و اسپاستیک بیدار شدم در حالی‌که غذای خوشمزه‌ای را می‌خوردم که فسنجان بود. در خواب دشواری و فشردگی بود. یک جایی با دو سکه پنج تومنی قدیمی سرخ رنگ می‌خواستم سوار اتوبوس شوم بروم شاهگلی. به سختی روی حاشیه سیمانی بین کرت‌های خانه پدری رد شدم فسنجان خوران. انتهای خواب به خانمی…Continue reading حال خواب‌هایم ترش و تر

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

اینجا نزدیک دمیدن صبح صادق صدای پرنده می‌پیچد. گاهی کلاغ‌ها گاهی گنجشک‌ها. با کلاغها یاد شاهگلی می‌افتم با گنجشکها می‌روم چهارراه/ میدان ایالت ارومیه، جلوی ساختمان دادگستری. نرسیده به ساختمان دادگستری دو سه پله که بروی بالا مغازه دو نبش بزرگی است پر از فابهای چوبی و فلزی. اولین نقاشی با مدادرنگی‌ام را دادم آنجا…Continue reading در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

سوره یونس گوش می‌دادم

تشک بادی سوراخ شده بود و تمام بدنم می‌سوخت و اسپاسمم شدت گرفته بود. مهدیه زورش نمی‌رسید و خوابالو کاری کرد دلم شکست. گریه کردم و دلم مرگ خواست. خوابم برد. از هال بزرگه رفتم اتاق نشیمن و خزیدم توی بسترم. تاریک بود. حس کردم مادر نیست. پریشان نشستم دیدم نه جای مادر هست نه…Continue reading سوره یونس گوش می‌دادم

نمره ۲۱ بن‌بست خیام

خضر خانواده بالاخره دیوار را خراب کرد. البته با اکراه. حیاط به خوابم نیامد. قصهٔ خانه این شکلی تمام نشد، نه این همه رنگین. هرگز حیاط دوباره این همه گلگون نخواهد شد، کاش اما در خوابهای پس از اینم حتی انگورهای خوشه خوشه توی کیسه‌های توری مامان‌دوز حفظ شوند از زنبور و گنجشک تا وقت…Continue reading نمره ۲۱ بن‌بست خیام

خانه پدری مادری

در سه ماه اخیر یعنی مهر تا آذر، دو بار خواب خانه پدری را دیدم. در اولی از حیاط وارد خانه شدم و زاویه دوربین از داخل بود. شب بود و همه خانه بودند من بلوز پشمی صورتی تنم بود که سیب و تسبیح یکبار عیدی برایم گرفته بودند. داخل شدم در حیاط را بستم…Continue reading خانه پدری مادری