طرح یک داستان -۱*

 _ نمی دونه! _…شاید…شاید… دست انداخت لابلای موهای بلند خرمایی اش،مدتی بود که فرصت نکرده بود برود حمام…حسابی سرش،پوست سرش می خارید…بلند شد و رفت جلوی آیینه تو سرسرا و شانه ای به موهاش کشید(موهام می ریزن…یه مدتیه حتی می ترسم شونه شون کنم…ببین…دلم می گیره…هوایی می شم کوتاهشون کنم…) موهایش را سه لا کرد…Continue reading طرح یک داستان -۱*

گلایه

می دانی! لحظاتی هستند که می خواهی نباشی…یا حداقل اینطور نباشی…جور دیگری…دلت می خواهد شاید حتی یک شاخه گل باشی…نه! شاید آن موقع هم دلت بخواهد گل دیگری باشی…حتی شاید دلت بخواهد آنوقت پروانه شوی…و بعد شمعی…و شاید شعله ای………..فقط دلت می خواهد اینی که هستی نباشی!!! و من دلم میخواهد هرگز عاشقت نمی شدم!!!…Continue reading گلایه

امام‌زاده سیّد*

برای این که…   بوی مریم پیچیده بود میان برفها،هر چه چشم دوخته بود همه اش برف چرک بود و برف…آیینه از دست پیرمرد افتاده بود،دست انداخته بود روی شانه های پیرمرد که هنوز هم خواب بود لابد بوی مریم نشنیده بود.تکانش که داده بود مرد افتاده بود.ترسیده بود و سرش را فرو کرده بود…Continue reading امام‌زاده سیّد*

طرح ناتمام یک داستان *

 خیلی سخت بود،این همه مدتی که نخواسته بود حالا باید آمدنش را، نشستنش را، نفس کشیدنش را،راه رفتنش را تحمل می کرد.چقدر التماس کرده بود که امشب را خانه نباشد و مادر گفته بود نه! این همه مدتی که دلش خواسته بود تمام شبهای مهتاب زده را بوی عود بسوزد توی اتاقش و امشب باید…Continue reading طرح ناتمام یک داستان *

دوستم داری سوسن؟!

بگذارید از او بنویسم…که روحم در هر نفسش می جنبد و التیام نمور زخمهای چرکینم در انعکاس نرم و دلکش صدایش محو می شود…بگذارید از او بنویسم که هرگز باور نکرد دوستش دارم!   بگذار از تو بنویسم…حالا که می شود می نویسم که دوستت دارم آقا…توی چشمهای سرخ تو خورشیدهای آرزوهای نبایسته ام غروب…Continue reading دوستم داری سوسن؟!

به سراغ من اگر می‌آیید …

 خوب من سلام! شب است،خسته ام…خوابم می آید و درست زمانیکه سرم گیج می رود و چشمانم باز نمی مانند؛دلم هوای نفسهایت را می کند و دستم هوای نوشتن برای روحت…    شب است و من آرزومند شانه هایت و شراکت دلت در خوابهایم و تو کینه توز و حسود از دل بی پروا و…Continue reading به سراغ من اگر می‌آیید …

مرد اتوبوسی*

من مردی می شناسم که کارش سوار شدن به اتوبوس است.خیلی ها سوار اتوبوس می شن یکی اش خود من،اما این مرد اصولا”کارش سوار شدن به اتوبوس است.کارش نشستن روی صندلی عقبی قسمت مردهاست و پیچاندن ماتحتش به سمت عقب و دید زدن زنها… من زیاد سوار اتوبوس می شم.نه چون ارزان تره یا…فقط چون…Continue reading مرد اتوبوسی*